پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

پرهام مهربونم

یه نوشته زیبا

 این متنه از طریق واتس آپ واسم آمد خیلی خوشم آمد ما هم تصمیم گرفتیم داخل وبلاگ پرهام بنویسم . مامان که شدم ... به پسرم خیلی محبت می کنم اونقدری که بزرگ که شد با عشقش مثل یه پرنسس رفتار کنه تا جفتش بفهمه که پسرم تو دستای یه ملکه بزرگ شده ! روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش می کنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره ! بهش یاد می دم که همه آدمها خصوصاً همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه ! بهش یاد می دم که خانما آقا بالاسر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان ! بهش یادمی دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه،چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !! ...
23 تير 1393

چند تا خبر

سلام سلام ، صدتا سلام می دونم که همتون حسودی تون شده که قالب وبلاگم رو عوض کردم ولی محض اطلاع و این که بیشتر به من حسادت کنید  می گم که دوست خوبم پریسا جون ،  مامان کیان این کار رو برام انجام داده . ما چنین دوستای خوبی داریم که هیچ کی نداره . تازه قراره بهم یاد بده که چطور مرتب عکس پرهام رو عوض کنم . وااااااااااااااااااااااااااااای می دونم که همتون الان دارید از حسادت منفجر می شدید ولی ما اینم دیگه . می دونم که متوجه شدید که شوخی می کنم .وگرنه ما مخلص  همه دوستان خوبمون هستیم . پریسا جون ممنونم . چند تا خبر مهم : اول اینکه چند روز پیش ( 21/4/93 ) پرهام رو بردم دکتر ، دکتر مهرزاد با...
22 تير 1393

تولد سه سالگی پرهام

بالاخره آمدم با چند تا عکس و توضیحی از تولد پرهام ، از چند هفته قبل از تولد پرهام درگیر تدارکات بودم ، ولی هفته آخر دیگه کاملاً برنامه ریزی کرده بودم که هر کاری رو چه زمان باید انجام بدم ، از خرید لباس و تزئینات گرفته تا آماده کردن غذا . روز پنچ شنبه محمد پرهام رو برد خانه آقا  از صبح با خواهرم  مهناز شروع کردیم به آماده کردن غذا : سالاد اولویه ، سالاد ماکارونی و کاستر با ژله. تا ساعت 11 شب همه کارا رو کرده بودیم میوه رو به یه میوه فروشی که نزدیک اداره هست سفارش داده بودم و حمید زحمت کشید و برامون آورد.  شلیل ، خیار، گیلاس و سیب ، بماند که پنچ شنبه میوه ها رو شستم و همین باعث شد که خیارها پلاسیده بشه...
14 تير 1393
1133 11 31 ادامه مطلب

عکسای آتلیه پرهام در سه سالگی

قبل از تولد پرهام ، احتیاج مبرم به چند تا عکس خوب از پرهام داشتم که بتونم روش کار کنم ،  صبح پنچ شنبه  پرهام رو بردم پارک تا چند تا عکس ازش بگیرم ، ولی مگه این بچه به حرف من گوش می داد ، هرچی بهش می گفتم به دوربین نگاه کن انگار نه انگار  ، ما هم بی خیال شدیم . کنار خونمون یه آتلیه خیلی کوچیک  هست ، یه لحظه تصمیم گرفتم که بروم داخل و ببینم چطوری هست، دیدم قیمت هاش خیلی خوبه ، وقتی که رفتم داخل محل عکاسی ، اوووووووووو دیدم واسه خودشون چقدر دم و دستگاه دارن . همون موقع عکسا رو گرفتم . تصمیم داشتم یه دونه عکس بیشتر انتخاب نکنم،  ولی تبدیل شد به این سه تا عکس. این عکس رو روی شاسی زدم: ...
11 تير 1393

تولد پرهام

سلام و صد تا سلام حالا همه دوستان توقع دارند که من توی این  پست از تولد پرهام بنویسم و بگم که به به ، چقدر تولد خوبی بود ، چقدر پرهام پسر خوبی بود و کلی عکس بذارم ولی متاسفم ... تولد که نبود در حقیقت سالگرد ازدواج من و محمد بود . پرهام فقط و فقط شمع فوت کرد . من و محمد با مهمانا عکس گرفتیم بدون پرهام . واسه من و محمد رقص کیک کردند بدون حضور پرهام . من و محمد کیک بردیم بدون پرهام . من و محمد رقصیدیم و خندیدیم بدون وجود پرهام . خلاصه همه کارا رو من و محمد کردیم ، واقعاً به سالگرد ازدواج بیشتر شبیه بود تا تولد،  حالا پرهام کجا بود . یه بادکنک گرفته بود دستش و واسه خودش می گشت ، هر ...
9 تير 1393

داشتن دوستانی بهتر از گل

دیروز تولد پرهام بود (3/4/93) روزی که یکسال منتظر آمدنش بودم و توی ذهنم براش برنامه ریزی کرده بودم . قرار بود دو تا از همکارام رو همون روز دعوت کنم که بنا به دلایلی کنسل شد . نمی دونم به خاطر همین مسئله بود یا نه ولی دیروز افسردگی شدید گرفته بودم ، اصلاً حوصله هیچ کاری رو نداشتم و اگر اداره نبودم شاید می نشستم و زار زار گریه می کردم ، تمام غصه های عالم روی دلم بود ، قبلش تصمیم گرفته بودم اون روز به بچه های اداره بستنی بدم ولی مثل مسخ شده ها توان انجام هیچ کاری رو نداشتم ، شب قبلش خوب نخوابیده  بودم ، خوابم می آمد . دلم گرفته بود . وارد نی نی وبلاگ شدم تا یه پست تازه بذارم ولی نمی تونستم . وارد نظرات شدم و دیدم...
4 تير 1393
1